سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  Atom  |   خانه |   درباره خودم |   MAIL |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

! Love

عاشقم (شنبه 87/6/23 ساعت 4:46 عصر)

زمانی عاشقش بودم، شش سال، هفت سال یا شاید هم هشت سال.
در این سالها بهترین زمانهای زندگیم را بخاطرعشقم از دست دادم
.
بخاطرش جنگیدم
.
ضجر کشیدم
.
آزرده شدم
.
غمگین شدم
.
تکیه گاهی شدم متزلزل
.
سعی کردم چیزهایی را در وجودم تغییر دهم
.
چیزهایی را در ذهنم ناگفته نگه دارم
.
و حال که دارم زندگی مشترک را تجربه میکنم خوشحالم که

به وصالش نرسیدم

چرا که او صدفی بود خالی از مرواریدی که برایش حاضر بودم چشمهایم را هم بدهم.
زمانی عاشقش بودم، شش سال نه، هفت سال نه، هشت سال هم نه. فقط چهار ماه
.
در این چهار ماه بهترین موقعیهای استفاده از زندگیم را بدست آوردم،

چهار ماه در رویا زندگی کردم،
چهار ماه عشق را لمس کردم،
چهار ماه لبخند زدم،
چهار ماه تکیه کردم بدون حتی سر سوزنی تزلزل،
چهار ماه آرامش را در آغوش کشیدم،
چهار ماه به داشته هایم و آنچه بودم افتخار کردم،
چهار ماه هر آنچه در ذهن و روحم گذشت براحتی زمزمه کردن یک شعر کودکانه به زبان آوردم،
چهار ماه تمام آنچه میخواستم را به اندازه همه سالهای قبل از آن بدست آوردم
چهار ماه زندگی کردم، چهار ماه عاشقی کردم، چهار ماه …. چهارماه…. چه آرامشی، چه معنویتی، چه شکوهی، چه عشقی…..
و حال که دارم زندگی مشترک را تجربه میکنم غمگینم که

به وصالش نرسیدم

چرا که او صدفی بود حاوی مرواریدی که برایش حاضر بودم چشمهایم را هم بدهم.


 

Love

و بعد از رفتنت ...

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترا با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس ازیک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
 تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم که چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
 دانم کجا تا کی برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
 و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد ....
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرتو تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.

 

fdgjh
  • نوشته شده توسط: دانیال

  • نظر ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    با سلام
    محراب
    Love
    عاشقم
    دیوونه
    بخون داستانو حالشو ببر
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدها
  • امروز: 38 بازدید
    بازدید دیروز: 3
    کل بازدیدها: 157553 بازدید
  •   دوستان عاشق
  •   رو عکسم کلیک کن
  • ! Love
    دانیال
    Dar Ka"beye Ma Jange Residan Be Khoda Nist
  •   لوگوی وبلاگ من
  • ! Love
  •  فهرست موضوعی یادداشت ها
  •   مطالب دیگر
  •   اشتراک در خبرنامه
  •  
  •   Music